آنچه که این روزها فکرم را به خود مشغول کرده این است که، بسیار بیشتر از آنکه دنیای واقعی مرا در خود غوطهور و مضمحل کند، افکار است که با من چنین کرده!
دارم به این نتیجه میرسم که شکست خوردهی دنیای افکارم؛ نه دنیای واقعی!
و شاید فردا همان روزی باشد که باید به بیرون از قصه بغلتیم، حال آنکه همه عمر نابینا بودیم.
وَ مَن کانَ فِی هذِهِ أَعمٰی فَهُوَ فِی الأخرةِ أَعمٰی وَ أَضَلُّ سَبیلاً
"و هر که در این دنیا نابیناست، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است" سورهی اسراء آیه۷۲
بارها و بارها بمان آموختند؛ خردمندان و بیخردان.
که:
این جریان، سفری است بلند بالا، عالی و غایی. بمان آموختند که مسافریم.
و در گذار بیست و اندکی سال دانستیم
که:
اولین و اساسیترین وظیفهی هر مسافر، همچون تنفس، تاختن و تازاندن است.
میماند یک سؤال تلخ:
پس چرا همچو اسیران پابسته، یکجا ایستادهایم و هیچ شُکی، به حرکتمان نمیآورد؟!
پ.ن.۱. دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و بهجای گوسفند شمردن پلنگصورتی، به اینا فکر میکردم. گفتم خوبه که اینا را اینجا هم بنویسم تا شاید...
پ.ن.۲. در مورد سفر هم بعداً شاید نوشتم ایشالا؛ آخه خیلی خوب بود و خوش گذشت.
بدترین احوالی که در این روزها تجربه میکنم، امیدواری از فرط ناامیدی است.
و این واقعاً یکی از وحشتناکترین حالاتی است که یک انسان میتواند داشته باشد.
یعنی دیگه راهی جز تحمل و امید نیست.
خدایا بلد نیستم باهات عشقبازی کنم؛ پس چه کار کنم؟ تقصیر خودته!
دنیای پر از غربت، بدون عشقبازی به چه دردی میخوره؟! چه فرق میکنه در چه قالب، عشقبازی با تو خیلی باحاله.
مرا که داغ کشم، چه جهنم چه بهشت
مرا که عابد عشقم، چه مسجد چه کنشت
خدایا! یه چیزی به من یاد بده. اگر تو من را تربیت کنی، قول میدم که اونقدرهام خنگ نباشم.
این روزها همهی دلخوشیام اینه که دارم ادای بزرگترم را در مییارم.
میگم: السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.
و امیدوارم که توی عشقبازیش سهیم باشم. مثل بچههایی که کنار سجادهی بزرگترشون دولا و راست میشن!
خدایا! نه باهات حرف زدم، نه یه رفیق خوب داشتم که یه ذره با من حرف تو را بزنه.
خدایا! اگر تو همه چیزی؛ پس چرا سهمت تو زندگیم اینقدره؟ این هم تقصیر خودته!
خدایا! موقع نزول رحمتت کی ِ؟ کی میخوای بزرگترمون را نشونمون بدی؟ آخه خیلی غریبم؛ خیلی چیزاست که باید یاد بگیرم. و مسأله اینجاست که دیگه "بر درد غربت من دارو اثر ندارد".
خدایا! کمکم کن، آخه:
آنقدر بیکسم من، کز حال این دل من، حتی دو چشم خشکم دیگر خبر ندارد.
از اونجایی که همه کارای این مملکت کشکیه، امروز هم مثل همهی روزای دیگه، مشت حماقت مسؤلین خورد پای چشم ما!
استان... (که به دلایل امنیتی و کاری نمیتونم اسمش را ببرم) قبلاً یه مسؤل تجهیزات پزشکی داشت که سالها در این پست بود و به رتق و فتق امور میپرداخت، تا اینکه سوتی در رفت که آقا از شرکتهای مهندسی پزشکی برای خرید دستگاههاشون پورسانت میگیره! این میشه که در دولت جدید ایشون را از کار بیکار میکنن. اما از اینجا بشنوید که در این استان اصلاً متخصصی برای این امر تربیت نشده الی یه دختر خانم ۲۳ ساله که تازه مدرک مهندسی پزشکی را از یکی از دانشگاههای تهران دریافت کرده. اینه که مسؤلین در جهت نیل به اهداف والایشان و استفاده از نیروی زبده و متخصص جوان، این خانم را به ریاست تجهیزات پزشکی کل استان مزبور برگزیدند و تصمیمگیری در مورد میلیاردها تومان سرمایه (که هماکنون زیر دست ایشان است) را به کسی که احتمالاً تا قبل از دریافت این پست، از پدر گرامی پول تو جیبی میگرفته، دادند.
و از آنجا بشنوید که این خانم محترم، حداقل به لحاظ کاری به تأیید چندین نفر از متخصصین این حرفه (که من میشناسمشون) همانند بقیهی دانشجویان تازه فارغالتحصیل شده و سر کار نرفتهی این مرز و بوم، فرق الف را از ب تشخیص نمیده و در مواردی به گاو میگه افلاطون! قدرت مدیریت هم با این همه منابع مالی؛ زیر صفره! حتی تا این حد که دفتر کار ایشون فقط و فقط یه تلفن داره و مسلمه که با این حجم ارائه محصولات شرکتها، همیشهی خدا هم اشغاله! هر وقت هم میگیم که خب چند خط تلفن اضافه کنید، انگار که داری با ... حرف میزنی! ماشالا ما ایرونیها هم که اینقدر کارمون درسته که هیچوقت فکر نمیکنیم که مثلاً به چند تا مشاور، یه مسؤل دفتر و... احتیاج داریم و خیرخواهی دیگران را هم حسودی و... میدونیم. خدا میدونه که چه خرجهای مسخرهای در این روندها ممکنه که نشه و از اونطرف چه ضررهای هنگفت و خرجهای سنگینی از پول مردم بره! برای اینکه بدونین این خانم چه پدری داره از همه اربابرجوعان در مییاره، یه نمونه را عرض میکنم:
روال فروش دستگاههای خیلی سنگین و گرون اینه که شرکتها دستگاههاشون را در محلی که مسؤل تجهیزات استان میگه میبرن. این دستگاهها یک ماه برای تست اونجا میمونه و بعد تصمیم گرفته میشه که کدوم دستگاه را بخرن. از اونجایی که دستگاهها گرون هستن، شرکتهای ارائه دهنده هم کمند. حالا از اونجا بشنوین که خانم برای دستگاههایی در حد یکی، دو میلیون تومن که در مطب هر پزشکی پیدا میشه هم یه همچین برنامهای راه انداخته، و چون شرکتهای ارائه دهندهی این محصولات هم زیاد هستن، یه اوضاع قمر در اقربی بوجود اومده که دیگه کسی نمیتونه جمعش کنه! آیا واقعاً با مشاوره گرفتن از یه آدم متخصص و مقایسه مشخصات فنی دستگاهها که تو کاتالوگها و سایت رسمی شرکت تولیدکننده نوشته شده، نمیشد این کار را انجام داد؟ ما که امروز با هر بدبختی بود باهاش تماس گرفتیم و شماره موبایلش را گرفتیم؛ اما خدا نخواد که این وسط طرف گنده دماغ و در به داغون هم باشه و فکر کنه وزیر نمک شده! اینجا بود که قاط زدیم و برای همیشه از شرمندگیش در اومدیم. خلاصه اینکه ۲۰تا ECG پرید.
و تا گوساله بخواد گاو بشه،دل صاحبش آب میشه (منظورم به هیچ عنوان اون شخص نیست. این فقط مثله) و راه بسیاری مانده تا...