-
شهر در امن و امان است
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 22:01
لاریجانی درست قبل از دیدار با سولانا استعفا میده؛ نفت بالا میره، سکه گرون میشه و… چه جالب یه چیزایی همینطوری تو این مملکت اتفاق میافته …
-
بینهایت زیبایی مهدی من تو کجایی
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 22:54
مهدی جان، ای غایت آرزوی من، میلادت مبارک. چه انتظار عجیبی! تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبی! عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی ... امشب بسیار بسیار قشنگ بود. دارم از بغض خفه میشم. نمیتونم چیزی بگم فقط اگه دوست داشتین برین این پست قدیمی را...
-
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیکاختری را
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 16:35
به یه نتیجه خیلی خوب و عملی تو زندگیم رسیدم و مایلم که این تجربه را تو این فضا با شماها share کنم. دنیای خیلی بدی شده، صبح زود که از خواب پا میشیم؛ هر چقدر هم شاد و سرحال باشیم، تا شب، در تعاملات پیچیدهای که وجود داره، هزار تا مورد، تو کوچه و خیابون و محل کار و... میبینیم و اتفاق میافته که واقعاً آدم رو عصبی و...
-
چگونه گویمت تو را...
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 00:28
یا رب: در عشق تو از بس که خروش آوردیم دریای سپهر را به جوش آوردیم چون با تو خروش و جوش ما در نگرفت رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
-
بازیگر نقش خود
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 00:31
محدودیتهای مختلف این دنیا گاهاً نمیگذارند آدمها هستی خود را به نمایش بگذارند. خیلی از آدمها هستن که نقش خودشون را تو دنیا بازی نکردن! کاش بعضی وقتا خدا به اینها اینقدر آزادی عمل میداد و اینقدر از گرفتاریها رهاشون میکرد که به فطرتشون برمیگشتن. آره به خودشون. نهایتاً خدا به آدمها این فرصت ادامه و بازگشت به...
-
دروغ خیلی بزرگ
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 00:47
فیلترینگ، سانسور، ارعاب، فشار الکی و بیخود؟!! ، تشنه نگهداشتن بیدلیل!، کور و کر شدن، سهمیهبندی و... حق مسلم ماست. با چیزهایی که میبینم، حس ششمم بهم میگه جدیداً یه دروغ خیلی بزرگ داره گفته میشه. اون هم از نوع خیلی بزرگش. وقتی جای اونها میشینم و بازی میکنم باز هم توجیه بعضی کارها مشخص نیست...
-
ماه واقعی در آسمان امشب
شنبه 27 مردادماه سال 1386 18:41
دست تو باز میکند، پنجرههای بسته را هم تو سلام میکنی، رهگذران خسته را و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازمودهاند از دنیا نخواهند برد. ای ماه بنیهاشم : اجازه بده تا آرزویم این باشد که در قالب سرسپردگان راه تو به بلای کربلا آزموده شوم.
-
بیخیال خط قرمز
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 01:01
امروز یه دوست دربهداغون را دیدم. میگفت: کی گفته که خدا و کلاً مقدسات همه جا بازیان! من هیچ چیزی بهش نگفتم چون مسأله از نظر من هم قابل تأمل بود. چه چیزهای اشتباهی که از کودکی به ما آموزش داده شده و چه انتظارات بچهگانهای که برای ماها به وجود آورده! و مسائل این دنیا اینقدر پیچیده است که قضاوت در مورد کوچکترین...
-
نظرسنجی
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 04:31
دیروز جمعه، کلی وقت اضافه داشتم. حال مطلب نوشتن نداشتم و البته هنوز هم ندارم؛ ولی گفتم حالا که سال جدید شده و اینقدر هم رفقا به رنگ و لعاب وبلاگمون گیر میدن خوبه یه دستی به سر و روش بکشیم. دست به کار شدم. اینی که میبینید، حاصل همین تلاش نصفه روزس. از اونجا که حال ابتکار و آزمون و خطای رنگها را نداشتم، رنگبندی پنل...
-
زندگی اینجوری
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 02:04
نمیدونم تا حالا حس کسی را که قراره تا چند وقت دیگه بمیره را درک کردهاید یا نه؟ حس این را داره که بره تو این مدت محدود هر کاری را که دوست داره انجام بده، خوش باشه و سعی کنه بیشترین بهرهی مادی و معنوی را در این مدت زمان ببره. همه را شاد کنه و... خلاصه مطلب اینکه ما هم، همین حس را داریم.
-
... زنده میمونه، تنها ...
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 23:53
انسانِ تنهای تنها، زنده میمونه! انسان ناامید زنده میمونه! . . . انسان ... زنده میمونه! انسانی زنده نمیمونه که خودش را از دست داده باشه. Do you know who a believer is?
-
آغاز سال ۱۳۸۶ هجری شمسی بر همه مبارک باد
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 00:21
سلامٌ عَلیٰ نوحٍ فِی العالَمین سلامٌ عَلیٰ اِبراهیم سلامٌ عَلیٰ موسیٰ و هارون سلامٌ عَلیٰ آلِ یاسین سلامٌ عَلَیکُم طِبْتُم فَادْخُلوها خالِدین سلامٌ قولاً مِن رَبِ الرّحیم سلامٌ هِیَ حَتی مَطْلَعِ الفَجر یا مُقَلِبَ القُلوبِ وَ الأبَْصار یا مُدَبِرَ الْلیلِ وَ النَهار یا مُحَوِلَ الحُولِ وَ الأحْوال حَوِلْ حالِنا...
-
تو مرا رهنمون کردی به این ناکجاآباد
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 22:17
آنچه که این روزها فکرم را به خود مشغول کرده این است که، بسیار بیشتر از آنکه دنیای واقعی مرا در خود غوطهور و مضمحل کند، افکار است که با من چنین کرده! دارم به این نتیجه میرسم که شکست خوردهی دنیای افکارم؛ نه دنیای واقعی! و شاید فردا همان روزی باشد که باید به بیرون از قصه بغلتیم، حال آنکه همه عمر نابینا بودیم. وَ مَن...
-
حکایت مسافری که آداب سفر بلد نبود!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 19:36
بارها و بارها بمان آموختند؛ خردمندان و بیخردان. که: این جریان، سفری است بلند بالا، عالی و غایی. بمان آموختند که مسافریم. و در گذار بیست و اندکی سال دانستیم که: اولین و اساسیترین وظیفهی هر مسافر، همچون تنفس، تاختن و تازاندن است. میماند یک سؤال تلخ: پس چرا همچو اسیران پابسته، یکجا ایستادهایم و هیچ شُکی، به حرکتمان...
-
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی؟!
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 01:06
بدترین احوالی که در این روزها تجربه میکنم، امیدواری از فرط ناامیدی است. و این واقعاً یکی از وحشتناکترین حالاتی است که یک انسان میتواند داشته باشد. یعنی دیگه راهی جز تحمل و امید نیست.
-
سلیقهی تو مرا آفرید، خشت به خشت
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 19:22
خدایا بلد نیستم باهات عشقبازی کنم؛ پس چه کار کنم؟ تقصیر خودته! دنیای پر از غربت، بدون عشقبازی به چه دردی میخوره؟! چه فرق میکنه در چه قالب، عشقبازی با تو خیلی باحاله. مرا که داغ کشم، چه جهنم چه بهشت مرا که عابد عشقم، چه مسجد چه کنشت خدایا! یه چیزی به من یاد بده. اگر تو من را تربیت کنی، قول میدم که اونقدرهام خنگ...
-
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 16:57
اشتباه، حتی میتواند یکی از نتایج خوب فکر کردن باشد.
-
تا گوساله بخواد گاو بشه...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 00:33
از اونجایی که همه کارای این مملکت کشکیه، امروز هم مثل همهی روزای دیگه، مشت حماقت مسؤلین خورد پای چشم ما! استان... (که به دلایل امنیتی و کاری نمیتونم اسمش را ببرم) قبلاً یه مسؤل تجهیزات پزشکی داشت که سالها در این پست بود و به رتق و فتق امور میپرداخت، تا اینکه سوتی در رفت که آقا از شرکتهای مهندسی پزشکی برای خرید...
-
سکاندار؛ ۵ درجه به راست!
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 02:19
من فکر میکنم موقعیتهایی در زندگی پیش میآید که انسان باید سکان کشتی خود را به دست جریان سرنوشت بسپارد؛ درست مثل این که قدرت مقابله در برابر امواج آن را ندارد. در این صورت ممکن است خیلی زود متوجه شود که جریان آب رودخانه به نفع او بوده؛ و این موقعیت را تنها خود او درک میکند. ممکن است شخص دیگری صحنه را ببیند و فکر کند...
-
از همهی مردم دنیا بیشتر وقت دارم!
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 01:11
به قول یک دوست؛ هیچوقت نگو وقت ندارم. تو دقیقاً همانقدر وقت داری که انسانهایی همچون " میکلآنژ "، " انیشتین "، " هومر "، " رادرفورد " و " دکتر حسابی " وقت داشتند. همه مشکل دارن، فکر میکنی آدمهای بزرگ دنیا مشکل زن و بچه و زندگی و قبض آب و برق و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه را نداشتن؟! فکر میکنی اونها روی تپهای از...
-
مائیم و همی کنج خرابات و دمی خوش
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 11:59
نمیدانم، ولی شاید رویکردی به جنون، به نوعی بازیافت عقل باشد؛ وقتی برای فرار از دنیای عقلا راهی نیست!
-
من هنوز این پایین هستم
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 00:41
خدایا. چقدر دلم تنگ شده که نصفه شب یا دمدمای سحر بیام تو حیاط، زیر آسمون بشینم و ازت بخوام که از آسمون؛ از طریق این لینک پر قدرت، مهربانانه معارف عمیقت را بر قلبم جاری کنی و خودت را انگیزهای برای حرکتی نو. خدایا. ستارهی قطبی این دل گمگشته و این جان افسارگسیخته را به من نشان بده و نیرویی در وجودم فعال ساز که هرگز...
-
نگاه انسانی یا نگاه قاعدهای؟!
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 00:37
میدونم چرا در هر جایی از این به اصطلاح نهادهای اجتماعی، پا میذاریم؛ ازمون بدشون مییاد: نگاه امثال من نسبت به خطاها و اشتباهات، نگاه قاعدهای و قانونی نیست. یه نگاه انسانیه و این کار رو خراب میکنه! خوبی، درست بودن و اصلاح امور را نه برای اینکه توی کتاب قانونشون نوشتن، دوست دارم؛ بلکه برای نفس اون که در روحم نقش...
-
دخترا اینجورین دیگه!
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 00:43
خیلی وقته به این رسیدهام که: اگه از یه پسر یه چیزی بپرسی که بلد نباشه؛ اگه بچه مثبت و درست حسابی باشه میگه بلد نیستم. اگه بچه مثبت نباشه، از زیرش فرار میکنه و سعی میکنه چیزی نگه. اگه بچه پررو باشه، فقط نگات میکنه. اما ا گه از یه دختر یه چیزی بپرسی که بلد نباشه؛ اگه بلد نباشه در موردش یه ربع حرف میزنه. اگه اصلاً...
-
بر روی ابر یا در قعر چاه؟
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 23:56
مرد عاقلی به من گفت: خداوند هیچگاه ما را مجازات نمیکند. فقط راه زندگی در این دنیا را به ما نشان میدهد. اگه اشتباهاً به بیراهه برویم، راه دیگری را برای بازگشت به شاهراه درست زندگی، جلوی پایمان باز میکند؛ و آن مجازات خداوند نیست... خداوندی اینچنین را میبایست پرستید و به راهش تن داد. و خدای تو خدایی مقتدر و...
-
کوری
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 02:40
میترسم. خیلی نگرانم. اگه از خیلی چیزا میترسم شاید به این خاطر باشه که: "کورم". کور مطلق از همه چیز میترسه. حتی از نعمتهای خدا. از صدای باد. از صدای خشخش برگ. این به این معنا نیست که محیط ترسناکه. به این معناست که به حقیقت محیط آگاه نیست. انسان توی این دنیا کوره. ولی میتونه کور مطلق نباشه. بند دلش را بسپاره به...
-
نای سرخ (قسمت دوم - بخش پایانی)
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 17:25
دندانهایت را به هم میفشاری و میگویی: "خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیایت پیش از آخرت بسوزاند". و همو را در چند صباح دیگر میبینی که مختار دست و پایش را بریده و او را زنده به آتش میاندازد. سکینه را که خود مجروح و غمدیده است به جمعآوری بچهها از بیابان میفرستی و خودت را عقابوار به بالین بیابانی سجاد...
-
نای سرخ (قسمت اول)
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 07:26
درست همانجا که گمان میبری انتهای وادی مصیبت است، آغاز مصیبت تازهای است؛ سختتر و شکنندهتر! اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاک گرم نینوا بگسترانی تا اسبها بیمحابا بر آن بتازند و جای جای سمّ ستوران بر آن نقش استقامت بیاندازد. بناست بمانی و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاک چاک سر کنی. ابن سعد داوطلب...
-
کهف الوری
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 00:25
خداوندا: نرگست با لاله در طنّازی است آری برهان دیدنی است و نه شنیدنی. باید هم چنین باشد. چه مسخره است، خدایی را که ندیدهای و نچشیدهای و لمس نکردهای؛ بپرستی! راه دیدن او را باید از حسین آموخت. خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت دری دیگر نمیداند، رهی دیگر نمیگیرد در جامعه کبیره خواندهایم السلام علی الکهف الوری....
-
حجلهی خون
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 00:02
ششم محرم الحرام سال ۱۴۲۸ بنال ای دل که در گلحجلهی خون شهید عشق داماد است امشب در ادامه بخش کوتاه و منتخبی از کتاب "تراجم سیدات بیت النبوة : بیوگرافی خانمهای خاندان نبوت " نوشتهی دکتر بنتالشاطی ترجمهی مهندس سید مجتبی حسینی را میخوانیم: شب هنگام حضرت زینب (س) به خیمهی برادرش میآید و میبیند او در حالیکه شمشیر...