بارها و بارها بمان آموختند؛ خردمندان و بیخردان.
که:
این جریان، سفری است بلند بالا، عالی و غایی. بمان آموختند که مسافریم.
و در گذار بیست و اندکی سال دانستیم
که:
اولین و اساسیترین وظیفهی هر مسافر، همچون تنفس، تاختن و تازاندن است.
میماند یک سؤال تلخ:
پس چرا همچو اسیران پابسته، یکجا ایستادهایم و هیچ شُکی، به حرکتمان نمیآورد؟!
پ.ن.۱. دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و بهجای گوسفند شمردن پلنگصورتی، به اینا فکر میکردم. گفتم خوبه که اینا را اینجا هم بنویسم تا شاید...
پ.ن.۲. در مورد سفر هم بعداً شاید نوشتم ایشالا؛ آخه خیلی خوب بود و خوش گذشت.
سلام
خیلی قشنگ بود ... من رو به فکر فرو برد ...
در مورد سفر هم بنویس ... خیلی دوست دارم دیدگاه های مختلف رو در این باره ببینم ...
و یک سوال در ابتدای هر سفر نهفته است آیا در مسیر هر سفری فقط باید تاخت ؟ گاه مسیر چنان صعب است که برای هر قدمت سالها باید فکر کنی
وگاه می تازی و نمی ایستی برای فرار از سکون و همین تو را از مقصد دور می کند
وچه خوش سفریست .............
بله ولی در نهایت، وظیفه هر مسافر برای رسیدن به هدف به قول دوستان، حرکته.
مرسی از حضور گرمتون :)
سلام. به نظر من هم هر مسافر باید دائماْ در حرکت باشد. وظیفه هر مسافر این است. هر چند مسیر صعب العبور باشد. فکر کنم واژه حرکت از تاختن مناسب تر است.
سلام عزیز
پستت در مورد منه؟! :-p
ببین یه تجدید نظری تو انتخاب عکسات کن!! مخصوصاْْ این سهتای آخر!!!
فعلا
نه بابا! در مورد خودم و هرکی شبیه منه!
بعدش هم چقدر سانسور! آخه مگه خودت...
بیخیال بابا عکس به این باحالی. با چشم فرشتهایت بهشون نگاه کن.
زندگی یعنی جریان، حرکت، تاختن و اگر حرکتی نباشد به نوعی یعنی مرگ! مرگ حتما نباید جسمی باشد، و چقدر بد که مرگ روحی زودتر پیش آید... البته گاهی حرکت نکردن های ما ناشی از ترس ما از ادامه حرکت هست.
به مسافر: آقا چرا تو برای هرکی نظر می دی به عکساش گیر می دی خب توی اون لحظه ای که این پست رو می زده این به نظرش جالب بوده نباید حتما اون چیزی باشه که شما دوست داری که!!!
همه به نکته "حرکت" تو نوشته ات توجه و اشاره کردن اما من می خواهم به "شوک" اشاره کنم...به نظر من گاهی ما آدما اونقدر حساسیتهامونو به اشاره ها یا بهتر بگم "نشانه ها" از دست دادیم که دیگه هیچ چیز تو مسیر حرکت ما رو بیدار نمی کنه .... این خودش یه نشانه بده یعنی ما آستانه تحریکمون به باید ها اومده پائین.....
تعبیرت خیلی جالب و به جا بود بخصوص سوالی که پرسیدی تلخ بود و قابل تامل .
شاید شوک ها همان نشانه های راهند به قول پائو لو در کتاب کیمیاگر . ..نشانه هایی که خیلی به ندرت شناختمشون !
ولی من خواستم که به حرکت دربیام اما شوکی رو نه دیدم و نه شناختم ! شاید به قول دوستی مشکل از چشمای منه !
خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته گرچه ....
ممنون بابت لینک منم لینک دادم بهت:)
منم ممنون.
:)
سک سک (به ضم سین و سکون کاف، یعنی اومدم!! )
آقا خیلی چاکریم.
آقا ما بسیار بسیار چاکرتریم.
خیلی مخلصیم عزیز دل برادر.
آقا! من که نوشتن در مورد سفر رو به فراموشی سپردم! با یه نوشته ی به روزتر آپم! (نقطه ویرگول پرانتز)