اواسط سال ۸۰ بود که از طرف مجموعهای که در آن کار میکردم؛ مدیریت پروژه و کلیه امور مربوط به یک کتاب (پیشگامی ملی نانوتکنولوژی) از بخش ب کتاب تا آخر و حتی تا مرحلهی چاپ به من سپرده شد.
ادامه مطلب ...پیشنوشت: خدایا بلندترین شب امسال زیباترین شب زندگی تمامی نفوس اهورایی خواهد بود چنانچه به امر تو سر بر سجدهی ظهور گذارد. و دردناکترین، اگر تنها بلندترین شب انتظارمان باشد. خدا کند که بیایی.
کلاً من خیلی خوش باصفام و اهل حال و همه نوع پایکوبی. ولی امشب حسم اینجوریه دیگه. پس کسی خرده نگیره و نگه، اینم دیگه خفه کرده واسه ما!
ادامه مطلب ...حالم بده. خیلی بد. اینقد که فکر میکنم، تو این دو روزه، سی چهل سال پیر شدم. توی این دو روز تمام سختیها و ناراحتیها و... زندگیم جلو چشمام اومد. حالم بده. بعضی وقتها نمیدونم آرزوی مرگ ناشکری یا شکر از خدا؟ خیلی بد کرد به من. خیلی. و البته گناهی هم نداشت. دارم میپکم. حال نوشتن چیزای خوب ندارم. خیالتون راحت، عاشق هم نشدم. دلم میخواست میتونستم برم یه جایی که هیچکی نبود. بعدش هم میگرفتم تخت میخوابیدم، تا کی را نمیدونم، شاید تا اون موقعی که دوباره یکی بزنه در کونم و دوباره وغم در بیاد. خستهام.
شرح به شیوهی بچههای دبستانی (اونایی که مثل من، حرفهای نیستند):
ادامه مطلب ...