پیشنوشت: خدایا بلندترین شب امسال زیباترین شب زندگی تمامی نفوس اهورایی خواهد بود چنانچه به امر تو سر بر سجدهی ظهور گذارد. و دردناکترین، اگر تنها بلندترین شب انتظارمان باشد. خدا کند که بیایی.
کلاً من خیلی خوش باصفام و اهل حال و همه نوع پایکوبی. ولی امشب حسم اینجوریه دیگه. پس کسی خرده نگیره و نگه، اینم دیگه خفه کرده واسه ما!
ادامه مطلب ...حالم بده. خیلی بد. اینقد که فکر میکنم، تو این دو روزه، سی چهل سال پیر شدم. توی این دو روز تمام سختیها و ناراحتیها و... زندگیم جلو چشمام اومد. حالم بده. بعضی وقتها نمیدونم آرزوی مرگ ناشکری یا شکر از خدا؟ خیلی بد کرد به من. خیلی. و البته گناهی هم نداشت. دارم میپکم. حال نوشتن چیزای خوب ندارم. خیالتون راحت، عاشق هم نشدم. دلم میخواست میتونستم برم یه جایی که هیچکی نبود. بعدش هم میگرفتم تخت میخوابیدم، تا کی را نمیدونم، شاید تا اون موقعی که دوباره یکی بزنه در کونم و دوباره وغم در بیاد. خستهام.
شرح به شیوهی بچههای دبستانی (اونایی که مثل من، حرفهای نیستند):
ادامه مطلب ...چند وقت قبل، بنا به موقعیتی، برادرم دو تا از دوستانش و البته من رو به صرف شام در یکی از پاتوقهای بیرونش (رستوران عروس لبنان) دعوت کرد. خب خوشحال و خندون رفتیم. اونجا کلی آدم شامبوس گومبولی و اتوکشیده که با اتوی شلوارشون میشد خیار پوست کند، حضور داشتند. یه کمی ور رفتیم و صحبت کردیم و یه نگاهی هم به منوی غذاها انداختیم.
جالب بود { (دسرها: ۵ نوع سالاد داشت، ۳ نوع زیتون، ماست و خیار عروس لبنان و ۲ تا چیز من نفهمیدم چیچی بید [بابا غنوج و متبل]) – (غذاها: ۱۳ نوع فطایر و صفیحه که شکلهای جالبی داشت ولی طوری نبود که آدم بیخیال بقیه بشه و رغبت کنه اینا را بخوره؛ ۵ نوع پیتزای عربی؛ ۲ نوع ساندویچ بزرگ و خفن عربی؛ شاورما یه غذای خوشکل و عربی که در ۴ نوع طبخ میشد و ترکیبی از گوشت کباب شدهی مرغ [و در بعضیش گوسفند] که با یه تکه نان تنوری [آماده شده در همان مکان] و سوسول بازیهایی مثل برشهای فلفل سبز؛ ذرت؛ کاهو؛ گوجه؛ سیبزمینی سرخ شده و سبزی سرو میشد. کباب برهی دمشق و کباب برهی حلب که تو مایههای کباب کوبیدهی خودمون بودن و هر پرس ۴ سیخ بود. کباب مرغ هم همینطور. چنجهی عربی که من اینو انتخاب کردم و انصافاً توپ بود. به غیر از این کبابها ۵ نوع کباب دیگه، ۲ نوع جوجهکباب دیگه و ۲ نوع مرغ کنتاکی که هر کدوم یه اسم خفن داشت و البته حامد میگفت: اینطوری که فکر میکنی نیست. هر کدوم با اون یکی فرق میکنه!)}
۲ تا پیشخدمت اومدن سر میز و سلام و احوالپرسی با داداش و البته با اون رفقای دیگه! و بعداً متوجه شدیم که رفقا با دوستدختراشون زیاد مییان اینجا و... اگه تا حالا اینجا نرفتین و با این توصیفات میخواین برین، توضیحات تکمیلی را تو پینوشت میذارم.
منتها:
این وسط حرفایی که دوستان پزشک سر میز شام میزدند، خیلی جالب و قابل توجه بود. بحث از اینجا شروع شد که داداش گفت: پولی که ما در مییاریم، پول خونمونه و هیچکس در هیچ جایی به طور میانگین روزی۱۳۰، ۱۴۰ تا مریض (اونهم از نوع خیلی دربهداغون و تصادفی و...) نمیبینه برای چندرغاز پول. میگفت: یه مریضام تبر خورده روی شونش، یکی دیگه... !!! آخه محل کارش، بخش اورژانس یه بیمارستان بزرگ تأمیناجتماعیه که خیلی شلوغ و پُرمراجعهس (بیمارای تأمیناجتماعی هم که چون مجانیه، همیشه اونجان!). و میگفت: در این اوضاع همهی مریضها هم یاد گرفتهاند که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، برن شکایت کنن! و پیشفرض ذهنیشون شکایت شده (بله همونطور که در ۲ پست قبلتر گفتم؛ اینجا که میبینید، ایران است)! و بدبختی اینجاست که اگر شکایتی پیش بیاید و مقصر نباشی و این امر کاملاً واضح باشد، باز هم چون مهر تو اونجا خورده، باید تا روزی که حکم نهایی صادر بشه و تبرئه بشی، هی بری دادگاه و هی بیای. حالا وقتی آقایون لطف میکنن و تعرفهها را بالا میبرن، میزان افزایش قیمت آمپولزن از قیمت ویزیت پزشک بیشتره! میگفت: اگه بدبخت نشده بودیم؛ یه روز از سال را به نام ماها نمیکردن (این قرتی بازیهای بیمعنی نه در سایر کشورهای دنیا هست و نه قبلترها مثلاً زمان شاه، توی ایران). میگفت: اینجا و تو این مملکت هر کی بدبخت و بیچاره بشه براش اسم میذارن. روز معلم، روز پرستار، روز پزشک، اخیراً روز دختران! تا حالا دیدین جایی اسم گذاشته باشند روز روحانی یا روز بازاری یا روز مهندس؟! هر چند بعید نیست تا چند سال دیگه مهندسان هم به این جرگه بپیوندند!
میگفت: دیشب که چند تا مریض بدحال تصادفی آوردند و ما ۲ نفر پزشک بیشتر نبودیم؛ سریع رفتم سراغ مریض بدحالتر، سریع همهی کارهاش را کردم و با سرعتی مثالزدنی شرایط را برای اتاقعمل فراهم کردم و همکارم رفت سراغ مریض سرپایی، حالا همین دلسوزی، شده برام دردسر!
اونوقت جمال گفت: خب الاغ جون، خری دیگه! و یه سری کارا گفت که خیلی برام جالب بود. مثلاً میگفت: از همون دور ببین که بهتره سراغ کدوم مریض بری! هر مریضی که اومد، حتی اگه مشکلی نداشت، باز هم یه مشاوره بزن برای متخصص (یعنی به هدر رفتن نیروی انسانی متخصص) فقط برای اینکه اگه یک در هزار هم مشکلی پیش اومد، دیگه مسؤول نباشی یا حداقل مسؤولیتت کمتر باشه! یا اینکه مریض را ببند به توپ آزمایش که مبادا چیزی تو پروندهاش کم باشه. حالا اینکه اون آزمایش و این به هدر دادن وقت مریض بدحال و مسؤولین عکسبرداری و سونوگرافی و نوارقلب و مغز و MRI و CATSCAN و اینا اصلاً لزومی داره یا نه دیگه قضاوت با شما... میگفت: هر مریضی اومد بدون توجه به وضعیت همراه مریض، شرایط مریض را براش خیلی خیلی وخیم تشریح کن و بعد هم بگو من همهی کارایی که در حیطهی وظایفم بود برای مریضتون انجام دادم؛ از اینجا به بعد، مسؤولیت مریضتون با پزشک متخصصش آقای دکتر فلانی است و اصلاْ نترس که همراه مریض پسبیفته، که اگر هم بیفته، به تو ربطی نداره! حالا اگه اینطوری مریض از دست بره دیگه برای تو مشکلی پیش نمییاد، و اگه هم خوب بشه، مثل این پزشکهای الاغ تو فیلمهای سینمایی، میری بالا منبر و میگی واقعاً که خدا معجزه کرده! و ملت تازه دستت را هم میبوسن! این رفقا در حال آموزش موارد شرمآور دیگهای هم به خان داداش بودند که من دیگه حالم داشت بهم میخورد؛ این بود که پریدم وسط حرف و گفتم: حامد تقصیر توه. آخه آدم نمییاد بیرون که از مشکلات کاریش بگه! و خلاصه بحث را عوض کردم.
ولی یه مسأله کاملاً واضحه. وقتی مردممون بیفرهنگ بشن یا باشن و در هر بار مراجعه به دکتر منتظر یه گونی دارو باشن و وقتی دکتر میگه چیزیت نیست، یه کم تحمل کن خوب میشی، اخم کنن؛ یا حرف یه پزشک را با عرق نعنای خانباجیشون یکی بدونن یا شکایتهای مسخره و و و و...! اونوقت نمیشه انتظار داشت که افراد تحصیلکرده و بافرهنگ جامعه هم، سنگ زیرین چرخ آسیاب ما باشند!!!
پینوشت ۱: در حین تناول شام، اینقدر که ماها دستمون توی غذای همدیگه بود و غذاهای همدیگه را خوردیم؛ همه مثل الاغا نگاهمون میکردند و در هنگام خروج صاحب رستوران که برای بدرقه اومده بود، به شوخی گفت: شما باید با دوست دختراتون بیاین
!
پینوشت ۲ (آدرس عروس لبنان برای اونایی که نرفتن و میخوان برن): خ بهشتی؛ بین اندیشه و سهروردی؛ نبش خ داریوش؛ رستوران عروس لبنان.
تلفنها: ۸۸۴۵۷۸۶۲
۸۸۴۵۷۷۰۳
۸۸۴۵۷۶۱۸
پینوشت ۳ (بیربط): این اصطلاح "قوزفیش" تو سریال طنز جدید مهران مدیری، شما را یاد چیزی نمیندازه. این آقا مهران چه باحال اصطلاحات... را به ... تبدیل و قابل کابرد و استفاده میکنن
!
پینوشت ۴: تذکر خواهرم و یکی از دوستان سبب شد که فاصله خطهای نوشتار پست را یه ریزه بیشتر کنم تا چشم کسی اذیت نشه. حالا خوبه؟
نمیدونم که از روی حماقته که فکر میکنم یه سری رفیق دارم؛
یا اینکه از سیاهی درونم؛
چقدر اسیر شدهام این روزها؛
به هر حال تصمیم گرفتهام که تمامی "رفقا"ی فعلیام (که تعدادشون هم زیاد نیست) برای همیشه به "دوست" تنزل درجه بدم.
دیگه هم رفیق نمیخوام.
چرا؟ چرا نداره دوست من!
پینوشت: میخوام که استاندارد رفیق برام از اونچه که الان هست، خیلی بالاتر باشه!