خداوندا:
نرگست با لاله در طنّازی است
آری برهان دیدنی است و نه شنیدنی.
باید هم چنین باشد. چه مسخره است، خدایی را که ندیدهای و نچشیدهای و لمس نکردهای؛ بپرستی!
راه دیدن او را باید از حسین آموخت.
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت دری دیگر نمیداند، رهی دیگر نمیگیرد
در جامعه کبیره خواندهایم السلام علی الکهف الوری. سلام بر تو ای غار مردم، ای پناهگاه مردم. جاییکه (غار) برای امان مردم در و دربان و پرسش و پاسخی ندارد. همه وارد میشوند و معطلی در کار نیست. اگه نیاز به تأمل بیشتری باشد، داخل بدان میپردازند. و هرگز ازمان نپرسیدید که فلانی تو همانی نیستی که دیروز، امروز، یک ساعت پیش فلان کار را کردی؟! هرگاه زیر رگبار و تگرگ و باد و طوفان و آفتاب سوزان پناه آوردیم، پناهمان دادید.
با خون سینه تو بنوشته روی دیوار حاجت به در زدن نیست، این خانه در ندارد
ما هم دوباره مقیم کهف توایم یا حسین. مگر سرت بالای نی نخواند:
«ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من ایاتنا عجبا؟»
ما هم اصحاب کهفیم، ای کهف ما حسین.