سالهاست توی یکسری از زنجیرهای علت و معلولی گیر اُفتادهام. هر حلقهی در هم تنیدهای، علت یا معلول دیگری است. اینطوریه که هیچکدامشان هرگز باز نشدند! یک سیکل بدون انحراف از میدان و حلنشدنی. چهکار باید کرد؟ خیلی از خودم این را پرسیدهام و هر دفعه با اینکه پذیرشش برایم سخت (چه بسا محال) بوده؛ به این رسیدم که باید قید یکسری از افکار و اعتقادات را چه درست و چه غلط بزنم و حتی هرگز به زخمها و جراحات جبرانناپذیری که بر من مانده است نگاه هم نکنم!
Output=Input×I
وقتی خروجی همیشه یه چیز بوده و در ضمن شرایط محیطی و جامعه فرق نمیکند (Input)، پس تنها راه برای تغییر خروجی، تغییر در من (I) است. یعنی فقط با تغییر من، نتیجه عوض میشه. و از آنجا که نمیخوام به تغییرات و ترتیبش فکر کنم (چون اونموقع دوباره مقاومت میکنم)، باید چشمام را ببندم و هر کاری که تا الان میکردم را دیگه نکنم؛ برادرم خیلی از رفتارهای من را خریت، حماقت و... تفسیر میکنه و من هم همین خروجی را گرفتهام! راست میگه ولی واقعا اون منش کاملاً انسانی، پاک و... است. آخه چرا؟
خدایا آخه من نمیخوام یهجور دیگه و یکی دیگه بشم. این چه بلائیه دیگه؟
ستارهها نهفتهاند در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من
نبستهام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها، رها، رها من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من
خدایا:
از دنیایی که همه چیز، حتی انسانها هم توش تاریخ مصرف دارن، بدم مییاد.
از دنیایی که باید سعی کنی درش گواهینامههای مختلف برای مهم بودن و طولانی شدن یا تمدید تاریخ مصرفت، کسب کنی، بدم مییاد.
از دنیایی که بنا به موقعیتهای مختلف، شئون مختلفی داری، بدم مییاد.
از دنیایی که ابزار باشی برای دیگران، بدم مییاد.
از دنیایی که از قبل برنامهی هر کدوممون نوشته شده باشه، بدم مییاد.
از دنیایی که... بدم مییاد.
خدایا بخاطر همهی کفریاتی که گاهاً به زبان مییاد و اون قسمت عظیمی که از ترس بر زبان نمییاد، ببخشم ولی من که میگم برای زندگی تو این دنیا ساخته نشدهام. چرا بیخیال ما نمیشی؟
ای دنیای پیچیدهی کثیف. چقدر رفتارها اخیراً با من متفاوت شده! من که همون هادی ۱ سال پیش و ۲ سال پیش و ۸ سال پیش و... هستم! چه خبره؟
خدایا کاش میشد اونچه را که تا لحظهی مرگم قراره اتفاق بیفته، به یکباره بهم نشان میدادی.
واقعاً که چه چیزهایی این روزها میبینم!
پینوشت: اینقد هفتهی پیش سرم شلوغ بود که شبها فقط از فرط خستگی بیهوش میشدم. و این وسط هم یه دوستی به ما گیر داده بود که براش یه کامپیوتر اتمی جمع کنیم. که شکر خدا اینکار را هم اون وسطا انجام دادیم. خلاصه وقت UP کردن وبلاگ نداشتم و البته اینقدر روحم کثیف و صندوقچهی دلم خالی از نور بود که به خودم اجازه نوشتن حرفای شب جمعهای را هم ندادم.
این دنیا است! دنیایی پر از تغییر آن هم به سرعت نور! دنیا تغییر می کند چه ما باشیم چه نباشیم و ما به این دنیا وارد شدیم پس مجبور به بودنیم! این ماییم که خود را باید وفق دهیم پس مجبوریم به همه این تغییرات و تاریخ مصرفها زیبا نگاه کنیم... و بگوئیم چه زندگی شیرینی... جز این نگاه کردن باعث می شود تمام دنیا به ما پوزخند زند که واقعیت آنی است که تو می بینی اما هنوز متوجه نیستی که نباید به روی خود بیاوری...
فقط می شه توکل کرد عزیزم.
۱. سلام
۲. این عکس بالای وبت که ماشاالله چه قدر گنده ست هیچ وقت نمیاد. یه فکری به حالش کن.
۳. علت و معلول ها همه شون در پرتوی خدا تحقق پیدا می کنند.
۴. (خدایا آخه من نمیخوام یهجور دیگه و یکی دیگه بشم.) فک کردم یه بچه ی چندساله اینو نوشته.
۵. کفر نگو.
۶. باید سرنوشت همه مون از پیش نوشته می شد. وگرنه همه مون گند می زدیم به سرنوشت هامون. هر چند سرنوشت خیلی هامون گند هست.
۷. فعلا
در مورد۲: هادی جان عکسها را اُپتیمایز نکرده بودم. حالا اینکار را کردم، امیدوارم مشکل با پائین اومدن حجم عکس بالا و پائین و بنر حل شده باشه؛ هر چند که برای من همیشه عکسها مییومد.
در مورد ۴: عزیزم چشمات را ببند و با صلابت من جمله را بخون. معلومه که با صدا و طرز بیان تو اینجوری به نظر مییاد! :))
هادی جان سلام
قشنگ نوشته ای ولی یادت
باشه از قدیم گفتن حقیقت تلخه . نظرم هم نمیشه تو این دنیا شیرینش کرد .پس شاید به جای جنگیدن با دنیا واسه شیرین کردن تلخی ها همین طور یه هو با تلخی ها کنار بیایی
بهتر باشه یا که درست تر؟اما از شوخی گذشته در عالم واقعیت باید این کار رو کرد.و الا همش میشه خود در گیری.