اواسط سال ۸۰ بود که از طرف مجموعهای که در آن کار میکردم؛ مدیریت پروژه و کلیه امور مربوط به یک کتاب (پیشگامی ملی نانوتکنولوژی) از بخش ب کتاب تا آخر و حتی تا مرحلهی چاپ به من سپرده شد.
این کتاب یه خلاصه، یه مقدمه و ۴ بخش داره که من باید بخش دوم را تا آخر کتاب آماده میکردم و البته نهایتاً تمام کتاب را به سرانجام میرسوندم؛ بماند که فرصتمان برای انجام این کار خیلی کم بود، همچنین کسی هم که میتونست راهنمامون باشه رفته بود سفر خارجه و در نهایت پس از اینهمه دردسر، اسم ما تنها بهعنوان ویراستار فنی کتاب آورده شد؛ که البته به دلایلی من اعتراضی نداشتم.
ترجمهای که قبلاً به ما داده بودند از حد ترجمههای دانشجویی سمبلکاریشده هم پایینتر بود، این بود که کار ترجمه را یکبار دیگر توسط یکی از دوستان شروع کردیم، و البته از آنجا که متن بعضی از بخشها تخصصی بود، نهایتاً مجبور شدم از آقای دکتر بوشهری و دوست خوبم، وحید راهنمایی بخوام. به غیر از مسؤولیتی که بابت handle کردن خود پروژه داشتم(که از هماهنگیهای مالی پروژه گرفته بگیر تا... تا آنچه که مربوط به بخش حروفچینی و صفحهآرایی و...میشد)، خودم هم ویرایش کتاب و تطبیق آن با متن اصلی را بهعهده گرفتم و نهایتاً در فرصت بسیار کمی که داشتیم، تونستیم با هر بدبختی که شده، این کتاب را که سفارش دفتر همکاریها و فناوریهای ریاستجمهوری بود، برای اولین سمینار فناوری نانو آماده کنیم.
غرض اینکه در آن دوران، این موضوع اینقد فکر من را به خود مشغول کرده بود و در درون کتاب فرو رفته بودم و مطالبش برام جالب و جذاب بود، که دائم در هر جایی (از جمله تو خونه) در مورد انقلاب فناوری نانو و آنچه در آینده نزدیک این فناوری برای ما رقم خواهد زد، صحبت میکردم. در اون زمان کسی زیاد در مورد نانو چیزی نمیدونست و تازه این بحث میخواست تو کشور جا بیفته!
خلاصه اینکه ما کار را تحویل دادیم و سمینار هم توسط دفتر همکاریها برگزار شد، و همون شب بالاترین مقام حکومتی و مملکتی طی سخنانی که ایراد فرمودند و از تلویزیون هم پخش میشد به اهمیت فراوان کار بر روی این شاخه از علم اشاره کردند.
اونجا بود که:
خان داداش در جمع فامیلی برگشت و به من گفت: من نانوتکنولوژی را از زبان دو تا عالم به علم شنیدم؛ یکی هادی و یکی آقای... و اونجا بود که همه منفجر شدند و به ریش نداشتهی ما خندیدن و من صد البته که بسیار بسیار مغموم شدم .
در همان مقام و در حضور جمع به برادر گرامی وعده دادم بخاطر این تخریب وحشتناک؛ حتماً از شرمندگیش در بیام .
نمی دونی! امروز خاله ام زنگ زد گفت فلان جا کلاس نانو گذاشتن می خوای بری!!:دی
من کاملا با حرف خان داداشت موافقم تا تو باشی هی نگی آنتونی رابینز!:پی (کاملا درست خواندی پی است همون که زبونش رو اورده بیرون):دی