عنوان نداره!

حالم بده. خیلی بد. اینقد که فکر می‌کنم، تو این دو روزه، سی چهل سال پیر شدم. توی این دو روز تمام سختی‌ها و ناراحتی‌ها و... زندگیم جلو چشمام اومد. حالم بده. بعضی وقتها نمی‌دونم آرزوی مرگ ناشکری یا شکر از خدا؟ خیلی بد کرد به من. خیلی. و البته گناهی هم نداشت. دارم می‌پکم. حال نوشتن چیزای خوب ندارم. خیالتون راحت، عاشق هم نشدم. دلم می‌خواست می‌تونستم برم یه جایی که هیچکی نبود. بعدش هم می‌گرفتم تخت می‌خوابیدم، تا کی را نمی‌دونم، شاید تا اون موقعی که دوباره یکی بزنه در کونم و دوباره وغم در بیاد. خسته‌ام.

نظرات 4 + ارسال نظر
چکاوک دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ب.ظ

برای همه آدما زمانایی هست که انگار کل دنیا به این بزرگی اومده توی دل آدم و داره از هر طرف ضربه می زنه... بعد هم انگار کوه جابه جا کرده باشیم خسته می شیم، از همه چیز و همه کس! اما این طبیعت همه آدما است حالا با یه نسبتی، که اگه هم خیلی کم باشه ولی باز هم هست.
اما این وسط زندگی جریان پیدا می کنه چه آدم بلند شه چه بشینه! این موقع است که آدم حس می کنه زندگی خیلی بی خیاله! اون قدرها هم که آدم فکر می کنه جدی نیست پس بهتره این وقتا خوشی ها و شادی ها رو جدی تر بگیریم...

مسافر سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ

لا اقل می‌تونستی عفت کلام داشته باشی!

جواد پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:00 ق.ظ http://4baagh.blogfa.com/

سلام
حاجی ما هم شما رو لینکیدیم!

حالم بده حالم بده درجه ی تبم روی هزار و سیصد و نوده!


ی ا ع ل ی م د د ا س ت

چشمه جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.chekmat.blogfa.com

قسم نخور... تابلو ه که عاشقی!! :ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد