چند ماه پیش بعد از کلی درگیری دم غروب داشتم بر میگشتم به سمت خونه که دیدم دارن اذان میگن و اتفاقاً نزدیک مسجد منطقهی محل سکونتمون بودم. دلم گرفته بود و ۵ -۶ سالی بود که مسجد نرفته بودم. این بود که رفتم مسجد، و وقتی که برای وضو ساختن به سمت دستشوئی مسجد رفتم به ناگاه تابلویی که دقیقاً (از روی سلیقه) روبروی دستشوئی نصب شده بود، توجهام را جلب کرد (همین عکس پائین). روی تابلو نوشته: دفتر آیتالله حاج شیخ مجتبی تهرانی. و آدرس: خیابان ابنسینا (بهارستان)...
این مسجد در پاسداران واقع شده. حالا به آدرس روی تابلو توجه کنید؛ داشتم از تعجب شاخ در میآوردم. ای بابا آخه چند تا کوچه پائینتر هم که دفتر مرجع عالیقدر حضرت... قرار دارد (عکس پائینی را بعد از نماز رفتم گرفتم). یعنی اوشون برای پاسخ به سؤالات شرعی مردم در اینجا تبلیغات کردهاند؟! یا... ؟!
خلاصه وضو گرفتم، رفتم نماز خوندم و هنگام خروج از مسجد دوباره اطلاعیهای توجهام را جلب کرد (همین عکس پائین). پس فرضیهی پاسخ به مشکلات و معضلات و سؤالات شرعی مردم هم خیلی نمیتونست درست باشه! و البته تا آنجا که من خبر دارم، مسجد هم وجوهات مردم را جمع میکند. ای خدا چه جنگ تبلیغاتیای بوجود اومده! با خودم گفتم؛ خدایا تو که میدونی همهی اینا واسهی توه. استغفرالله ربی و اتوب الیه.
کفشم را پا کردم، سرم را که بلند کردم؛ یه عزیزی با لبخند یه کارت ویزیت داد به ما و گفت: خدمتگذار اهلبیت هستیم انشاءالله... و... (همین عکس پائین).
قربون اهلبیت برم، چشم انشاءالله اگه مجلسی داشتیم، مزاحمتون میشیم.
از مسجد که اومدم بیرون، دو تا از بچههای خوشتیپ بسیج را دیدم که انگار معمولاً دم در مسجدند تا توی مسجد! ماشینم را بدجا گذاشته بودم. سلام علیک کردند. یکیشون گفت: آقا اجازه میدین با ماشینتون عکس بندازیم (داشت مسخره میکرد؛ آخه کی پیدا میشه که بخواد با یه پرشیا عکس بگیره؟!).
گفتم: نه خیر. شما یکی، دو تا از اون دوست دختراتون را برای ما Forward کنین تا من هم بذارم عکس بگیرین.
گفت: نه داداش؛ ما اینکاره نیستیم.
گفتم: مگه ازدواج کردی؟!
گفت: نه
گفتم: پس برو خودت را به دکتر نشون بده .
گفت: اِ؟ پس شما دارین.
گفتم: گفتم کی را میگی دکترو. آره، یه شبانه روزیشو دارم .
اون خندید. ما هم خندیدیم. شما هم بخندین واسه روحیهتون خوبه!
سوار ماشین شدم، همش تو این فکر بودم که آره. این موضوع، موضوع جالبیه! این بود که رفتم چند تا کوچه پائینتر برای عکس گرفتن از تابلوی دفتر مرجع عالیقدر حضرت... که اولها خیلی بزرگ و سر نبش خیابون بود و اینقدر که مردم سنگ زده بودند و... بالاخره رضایت داده بودن که یه تابلوی کوچکتر، چند متر عقبتر بزنند. بعدش هم خواستم از تابلوی دم دفتر عکس بگیرم که ضایع شد و مسؤلش گفت: امری دارید؟
من گفتم: ببخشید برای وجوهات کی میتونیم بیائیم. و اون گفت: هر وقت. از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب و حتی تمام روزهای تعطیل و جمعه!!! گفتم: آنوقت پاسخ به سؤالات و جمعآوری وجوهات توسط روحانی صورت میگیره؟ و او گفت: البته! و اونجا بود که من میخواستم یه چک بزنم زیر گوش خودم. چون از زبل بودن و کاری بودن این دوستان کاملاً مطلع بودم. و حالا چه موضوعی است که... سریع پرید و یه کارت داد به من و من احساس کردم که دوستش که اول مرا دیده بود، ناراحت شد! ناخداگاه این فکر به ذهنم رسید که شاید اینا پورسانت بگیرند و نه حقوق بگیر! که باز هم گفتم: استغفرالله ربی...
سوار ماشین شدم و اومدم سمت خونه و در این اثناء دائماً صحبتهای اون رفیقی توی گوشم میپیچید که همراه پدرش و خانواده چند سال پیش، بهعنوان نمایندهی یکی از مراجع به "دبی" رفته بودند و میگفت: هر چه وجوهات بیشتری جمع کنیم، مسلماً مبلغ ما هم که درصدی از آن است، بالاتر میرود و آنوقت بود که نزدیک بود از ناراحتی قالب تهی کنم. خدایا مگر از وجوهات میتوان درصد کسر کرد؟! اگر حقوقی معادل ده میلیون تومان هم داشت کاری نداشتم اما آخر... و یاد برادرش که در عرض دو سال همان مرجع مراسم دادن قبا و عبا و عمامه را برایش اجرا کرد! خب پدر با ایشان نجف و کربلا بودند و... و صد البته تعهد در مورد عدالت علی(ع) که اینان از آن دم میزنند. خدایا شکرت که...
سلام :D
هر چی خواستم نگم اما دلم نیومد و باید بگم ولی بازم نمیگم. بهت میگم چرا که باز هم نمیگم. :-p
آقا این چه وضعشه؟!
من پست قبلیات نظر کارشناسانه و تیزبینانهای دادم. اما کسی اعتنایی نکرد!!!!!!!
من اعتراض دارْ ْ ْْ ْ ْ ْ ْْ ْْْ ْ ْ ْ م!!!!!!!!!!!!
حالا در مورد پستت:
خب دیگه این رسمشه!
فعلا
هیسسسسسسسسسسسسسس. خر نشی ها!