از شتر هم کینه‌ای‌تر؟!

سه، چهار هفته‌ی پیش یه تصادف خیلی بدجور کردم. تو این تصادف ۴ تا ماشین بالکل مرخص شدند و ۲، ۳ تا هم خسارت جزئی، خلاصه این‌که پای ما باز شد به شورای حل اختلاف و دادگاه و... (با این‌که مقصر هم نبودم). طی رفت و آمدهای زیادی که داشتم، با قاضی پرونده‌مون رفیق شدیم. یه بار ازش پرسیدم : آخه اینجا چه خبره؟! چرا اینقد شلوغه؟! این همه آدم اینجا چی می‌خوان؟! اون بنده خدا هم سر دلش باز شد و یه کم درد و دل کرد؛ وسط حرفاش یه چیزی گفت که مو به تنم سیخ شد! گفت: "همین امروز یه آماری از دادگستری تهران گرفته که می‌گه هم اکنون ۵/۶ میلیون پرونده در دادگاه‌های تهران در حال بررسی و در جریان است!!! واقعاً وحشتناکه‌ها ! طبق آخرین سرشماری که همین ۲ یا ۳ هفته پیش نتیجه‌ش را اعلام کردن، جمعیت تهران ۱۳ میلیون و خرده بود. با این حساب، به لحاظ آماری هیچ دو نفری در تهران زندگی نمی‌کنند، مگر این‌که یه پرونده دعوا و اختلاف و جدل داشته باشن!!!

دنیای بدی شده. همه‌مون داریم گلوی همدیگه رو فشار می‌دیم و... چی می‌شد دست از این کینه‌ها که گاهاً روی شتر را هم کم می‌کنه برداریم و...

 

 

در حاشیه :

 

 ویترین شورای حل اختلاف تهران بزرگ

  

توی همین شورای حل اختلاف، توجه‌ام به یه تیکه آهن قراضه جلب شد، که یه تیکه کاغذ روش چسبانده بودن که به ویترین تکیه ندهید (و البته میزهای شیکی که خانم‌ها و آقایان محترم و البته تحصیل‌کرده حتی در ابعاد قاضی، پشتش نشسته بودن و هیچ نوشته‌ای هم بر رویش نبوده که "عزیزم روی میز خط‌خطی و کنده‌کاری نکن؛ این کار بچه‌ دبستانی‌هاست"! ). من از این به اصطلاح ویترین عکس گرفتم. قضاوت دیگه با خودتون.

راستی یه سؤال: پس اشیاء توی این ویترین زیبا کجا رفتن؟! اصلاً این ویترین بی در و پیکر اون هم در راه‌رو و محل عبور و مرور مراجعین، چه کاربری داره؟!

تازه تو این شورا هیچ آدمی را نمی‌دیدی (خدایی هیچکی یعنی هیچکی) مگر این‌که پشت پیراهن و لباس و کاپشنش؛ سفید و گچی باشه. آخه نمی‌دونم عزیزان متعهد، دیوارهای کل راه‌رو را رنگ روغنی که نه بلکه رنگ پلاستیک اون هم، نه از اون نوعی که همه می‌شناسیم! یه چیزی شبیه پودر گچ زده بودن!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
مسافر شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
اون رو زده که پشتت رو به پرچم "یا ابالفضل العباس" نکنی!
اینو می گن خوش بینی!
فعلا

بابااااااااااااا. به این میگن دقت و تیزبینی و معرفت. ایول. هادی همیشه دوست داریم.

چشمه شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.chekmat.blogfa.com

چی بگه آدم.. جز این که... ما این گونه ما شدیم!!

چکاوک شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 ب.ظ

خب شاید تو اون ویترینه چیزایی هست که چشم بصیرت می خواد!!!
چه آمار خطرناکیه ها!! فر

چکاوک شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ب.ظ

نمی دونم چرا وسط نظرم نوشته ام ارسال شد! خیلی ناراحت شدم فکر کنم باید با مسئول فنی بلاگ اسکای برم شورای حل اختلاف!!! :-دی

هدیه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:23 ب.ظ

میگم که کاش می شد از غیر آدما هم شکایت کرد شاید بیشتر به نتیجه برسیم آخه هیچ دو تا آدمی که حرف همو نمی فهمن و مشکل همیشه حل نشده باقی می مونه و یه مشکل دادگاهی هم الکی بهش اضافه می شه....صبحها که از خونه می رم بیرون اونقدر هوا آلودس به مرور خسته و بی حال و عصبی می شم...به نظرت می شه از هوا هم شکایت کرد آخه من از اون بیشتر از همه گله دارم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد